جدول جو
جدول جو

معنی بام دژ - جستجوی لغت در جدول جو

بام دژ(دِ)
نام یکی ازایستگاههای راه آهن تهران به اهواز است، این ایستگاه در دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع و مسافت آن تا تهران 775 هزار گز است. ساکنین آن اغلب کارمندان راه آهن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). نام ایستگاه شمارۀ 48 راه آهن جنوب است که قلعه سحر نامیده میشد. (لغات مصوب فرهنگستان ایران)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادژ
تصویر بادژ
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، باد دژنام، بادرو، بادشنام، بادر، سرخ باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار دل
تصویر بار دل
کنایه از غم، غصه، اندوه، اندیشۀ روزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامزد
تصویر بامزد
طبل یا نقاره که وقت بامداد می نواختند، برای مثال بامزد حسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی - ۳۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ هََ وَ)
بستانکار. طلبکار. وامخواه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فامدار شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
تفرق. الاتصال یا شقی که اندر شریان افتد و خون که اندر فضا که حوالی او باشد گرد آید و هرگاه که دست بر وی نهند بجای باز شود و نیز انفجاری که از شریان باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیت الدم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ذخیرۀ خوارزمشاهی ام الدم با الف و لام است
لغت نامه دهخدا
(زَ)
که در بام زده شود، از دو شعر ذیل شاهنامه چنان برمی آید که بامی نام ناحیتی نیز بوده است:
همه کاخ پرموبد و مرزبان
ز بلخ و ز بامی و از هر کران.
فردوسی.
چغانی و بامی و ختلان و بلخ
شده روز برهر کسی تار و تلخ.
فردوسی.
و رجوع به بامیان وبلخ شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام قلعه ای به مازندران. رابینو نویسد: استندار جلال الدوله اسکندر در 21 ذی الحجه 746 هجری قمری اطراف شهررویان (کجور) را بارو کشید و در آن ناحیه قلعۀ شاه دژ را که خود در آنجا منزل داشت بنا نمود. (سفرنامۀ رابینو ص 30 بخش انگلیسی و ص 54 ترجمه فارسی)
قلعه ای که در سال 360 هجری قمری به دست نصر بن حسن بن فیروزان دیلمی در کوه شهریار بنا گردید. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهری است در ایالت متحدۀ آمریکا به ایالت نیوجرسی. 124500 تن سکنه دارد. و صنعت فلزکاری آن معروف است
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ویلیام. باستان شناس انگلیسی که در لندن به دنیا آمد (1623-1551 میلادی). وی مؤلف کتاب کرگرافی بریتانیای بزرگ است
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ)
بادیست که بعربی آنرا نکبا گویند و محل وزیدن آن میان هر دو باد باشد عموماً و میان باد شمال و باد صبا بود خصوصاً. (برهان) (آنندراج). نکبا. (زمخشری). بادی است که از چهار جهت مختلف بجهد. نکبا. (دهار). باد کج
لغت نامه دهخدا
(رِ دِ)
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد، که در 60 هزارگزی شمال بافق واقع است و 36 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار که در 10 هزارگزی جنوب باختر رامسر بر کنار راه عمومی در دشت واقع است و 49 تن سکنه دارد. شغل عمده مردم آن گله داری و چوب تراشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ دا)
قریه ای است از توابع بلیخ از نواحی دیار مضربین رقه و حران در جزیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سرخی مفرطی باشد مایل به بنفشی و کمودت و کدورت که بر روی مردم عارض شود و سبب آن خون سوخته بود که بر روی آدمی دود و بعضی گویند صفرای سوخته است و روی خداوند بادژ شبیه بود بروی کسی که ابتدای علت جذامش باشد و بعضی این علت را مقدمۀ جذام میدانند و بعضی گویند بادژ سرخ باد است. (برهان) (آنندراج). بنفشی و کدورت و کمودتی که بر روی آدمی ظاهر شود. باد سرخ. (ناظم الاطباء). سرخ باده. (منتهی الارب). حمره. سرخ باده که آنرا پت گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به بادش، بادژ، بادژفام، بادژکام، بادژنام، بادشنام، بادژوام شود، حائل، حاجز برای باد: کوهها بادشکن باشند
لغت نامه دهخدا
تصویری از بام زدن
تصویر بام زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با دل
تصویر با دل
شجاع و دلاور و صاحب دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فام ده
تصویر فام ده
طلبکار وامخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام ره
تصویر بام ره
نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام زد
تصویر بام زد
کوس نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامزد
تصویر بامزد
((زَ))
طبل یا نقاره که بامداد می نواختند
فرهنگ فارسی معین
یکی از صداهای له وا و سرنا را گوینددر فرهنگ دهخدا بام، بامب
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرهای افقی سقف اتاق و نعل درگاه، تیر بزرگ افقی میان سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
راه بام، سوارخ ورود به بام، بام
فرهنگ گویش مازندرانی
بارش، باران مورب ناشی از وزش باد
فرهنگ گویش مازندرانی